نـدیـده عـالـم گـیـتـی شـبـیه و مانـندش نـبـوده حـبل مـتـین جـز نخ گـلـوبندش
رضای حضرتحق درازای لبخندش و خورده عرشمعـلی به نام فرزندش
اگرکه قبله بهسمت علی تمایل داشت
علی خودش به مسیحای او توکل داشت
اگر به غـیر مـحـمـد که نـور آخر بود وقـدرومـنـزلـتـش ازهمه فـراتـربود
اگر که راه پـیـمـبـرشـدن مـیـسّـر بود به ذات حضرتحق فاطمه پیـمبربود
صفا وپاکی دل در عیار هر ظرف است بدون حُبّعلی فاطمی شدن حرف است
دوباره عشق وجنون دردلم مجسّم شد بسـاط گـریـۀ چـشـمـانـمان فـراهـم شد
و بـغـض سیـنـه کمی با بهانه توأم شد شـبـیـه قـامتاوقـامـتـم کـمی خـمشـد
میان سـیـنۀ عـشـاق اوحـرم کم نیست عزای حضرت زهرا کم ازمحرم نیست
اگـر اراده کــنـد کــائـنــات مـیلــرزد به زیر بارغـمش محـکـمات میلرزد
کـنــارگــریــۀ اوبــیّـنــات مـیلــرزد بهاخم گوشه چشـمش طراط میلـرزد
در آن شلوغی محشر که اوج واهمه است برات جنّت ودوزخ بهدست فاطمه است
منیکه شـورغـمش میبرد به تاراجم شـبـیـه قــطـرۀ افـتــاده بـیـن امــواجـم
به وقـت مدحـت اودرمـیان مـعـراجم هـمیـشـه بـرکـرم مـادرانـه مـحـتـاجـم
به زیر سایه ولطف ودعای زهرا نیست هرآن کسیکه به دنیا گدای زهرانیست
زمان خـشـکینـیـل ونـبـود گـندم بود زمان قـحـطبـصیرت برایمـردم بود
به روی چهرۀ صدرنگـشان تبسّم بود به دست هرکس و ناکس دوباره هیزم بود
خزان به گل زد و دربین خانه پرپرشد زنی که یکتنه خود ذوالفقار حیدرشد
دوباره زخمحـسد بین سینهها گل کرد بهـای غـیـرت ومـردانگی تنـزل کرد
فـشـارپـشت دری را زنی تحـمل کرد ومـیخ دربه ضریح تنـش تـوسلکرد